بررسى گرايشها وانديشه هاى تفسيرى امام خمينى (ره) در ميان آثار پراكنده و سخنرانىهاى ايشان از بايستهايى است كه پژوهش جدى را مى طلبد. اين گرايشها گرچه بيشتر در ميان آثار عرفانى و اخلاقى آن عزيز نمودار است، اما از آنجا كه در سالهاى آخر حيات و در سخنرانيها انجام گرفته و از جهتى با نوشته هاى نخست متفاوت است، ضرورت مقايسه و بررسى را دو چندان مى كند.
دانش تفسير از آنجا آغاز مىگردد كه به دنبال كشف و روشن ساختن و تبيين نمودن كلام وحى است. (1) و طبعا تلاش مىكند آنجا كه كلام وحى دشوار و ديرياب باشد يا در ظاهر معنايى دارد و در باطن معنايى ديگر، معناى اصلى را كشف و پرده بردارى كند.
مفسرين بزرگ براى اين عمل دستورات و قواعدى تعيين كرده و راه كارهايى مشخص نموده اند، اما سئوالى كه در اينجا مطرح است، آيا تفسير و كشف مراد واقعى خداوند ممكن است و اگر كسى قواعد تفسير را رعايت كرد مىتواند به مقصود خداوند دسترسى پيدا كند؟ يا چنين چيزى اصلا ممكن نيست و نبايد سراغ آن رفت.
در علم اصول فقه به مناسبت حجيت ظواهر قرآن اين سئوال مطرح شده و به گوشههايى از آن پرداخته شده اما در كلام جديد و هرمنوتيك (2) (علم تفسير) اين شبهه بطور بنيادى و عميق مورد كاوش قرار گرفته و پرسش شده است كه آيا زبان متون دينى از قواعد و دستورات ويژهاى تبعيت مىكند و آيا براى فهم متون مقدس منطق خاصى استيا اينكه زبان كتابهاى الهى زبان عمومى مردم است، و از قاعدهاى خاص پيروى نمى كند.
به عبارت ديگر، آيا زبان قرآن زبان ويژهاى است كه تنها گروهى خاص مى فهمند يا زبان همه مردم است و همان راهى كه مردم براى فهم معانى كلمات يكديگر طى مى كنند در قرآن همان راه طى شده است.
در سر آغاز شناخت انديشه هاى قرآنى و روشهاى تفسيرى امام خمينى (ره) اين سئوال مطرح است كه آيا ايشان قرآن را قابل شناخت مى داند و مانند مفسران و اصوليون قائل به عمومى بودن قواعد فهم متون استيا براى دريافت معانى قرآن منطق ويژه و قواعدى مخصوص قائل است؟
از برخى سخنان امام بويژه در نصوص عرفانى و اخلاقى ايشان، به نوعى اختصاصى بودن زبان قرآن تاكيد مى ورزند، تا جايى كه، ايشان در جايى نوشته اند كه: "فهم حقيقت قرآن جز براى ذات نبى حاصل نمى گردد" (3) و يا در تعبير ديگرى آورده اند قرآن در خطاب به كسان خاصى نازل شده و كسانى كه بخواهند به آن راه يابند، تنها از طريق آنها دسترسى ممكن است. (4) و در جايى تصريح كردهاند: قرآن در حد ما نيست، در حد بشر نيست، قرآن سرى استبين حق و ولى الله اعظم كه رسول خداست، به تبع او نازل مىشود تا مى رسد به اين جايى كه به صورت حروف و كتاب در مى آيد، (5) يا در جايى ديگر طبق روايت مى گويند: قرآن سر است، سر سر است، سر مستر به سر است، سر مقنع به سر است. (6)
واقعا منظور امام از اين سخنان چيست؟ آيا مىتوان به ظاهر اين كلمات بسنده كرد و گفت امام قائل است. اين كتاب رمز و راز است و سر و اسرار است و مردم حق استفاده از قرآن را ندارند چون گفتگويى است رمزناك و محرمانه ميان خدا و رسولش و اگر كسى بخواهد به آن معناى دستيابى پيدا كند، بايد كليد اين رموز را كشف كند وبه دنبال قواعد مخصوصى باشد كه از دسترس همگان دور است؟ يا منظور از اين كلمات چيز ديگرى است و ارتباطى به بحث اختصاصى بودن فهم متون دينى ندارد؟
پيش از آنكه بخواهيم اين بحث را دنبال كنيم و ديدگاه امام را در باب هرمنوتيك و نظريه اختصاصى بودن فهم متون دينى بررسى كنيم، لازم است در آغاز نظر حضرت ايشان را در باب عظمت قرآن و اهميت جايگاه آن بشناسيم و آنگاه نگرشهاى گوناگون ديگر امام مرتبط به اين بحث در باب حجيت ظواهر و تحريف قرآن و اعجاز آن، مورد توجه قرار دهيم در آن صورت است كه درخواهيم يافت تلقى امام از زبان قرآن چيست و درباره تفسير به چه چيزى معتقدند و همچنين چرا امام گرايشهاى گوناگونى در باب تفسير داشتهاند، گاهى با زبان عرفانى و گاه با ديدگاهى عقلانى و فلسفى سخن گفته اند و يا از منظرى عام و مردمى به تفسير جنبه اجتماعى و سياسى بخشيده اند. (7)
بى گمان قرآن كريم در جايگاه بس رفيعى قرار دارد، زيرا گوينده آن خدا و آورندهاش پيامبر ختمى مرتبت است. الفاظ و معانى از آن وحى است. (8) بدين جهت نخستين مساله براى مفسر توجه به حساسيت موضوع و جايگاه رفيع كلام خداوند است. در روايات بسيارى اين حساسيت و اهميت بازگو شده است. در روايتى از پيامبر خدا (ص) رسيده است: فضل القرآن على سائر الكلام كفضل الله على خلقه. (9) برترى قرآن بر ساير گفته ها و نوشته ها مانند برترى خداوند متعال بر ساير آفريده هاست.
نكته ديگر، اينكه هدف و پيام قرآن در متواى محدود فكر بشر در برهه از زمان نمى گنجد و گسترده تر ازانديشه هاى زمانى و مكانى انسانها نازل شده است: ان كلام البارى سبحانه لايشبه كلام الخالق. (10)
بنابراين، اگر در باب عظمت قرآن مجيد تاكيد مى گردد و فاصله اى ميان سخن حق با خلق تعيين مى شود، نه بدان جهت است كه معانى قرآن قابل دسترسى نيست و نمى توان پيامها و مقاصد آن را دريافت، بلكه بدان جهت است كه در آن نكات بسيار دقيق و عميق وجود دارد و نبايد ساده انگاشت و سرسرى گذشت. حضرت امام كه بخشى از سخنانشان در اين وادى آمده، صرفا به اين خاطر است كه اهتمام خواننده و مفسر را برانگيزانند و عظمت موقعيت اين كتاب را بازگو كنند، نه آنكه بگويند از قرآن استفاده نكنيد، مثلا در جايى مىفرمايند:
"بدان كه اين كتاب شريف چنانچه خود بدان تصريح فرموده كتاب هدايت، و راهنماى سلوك انسانيت و مربى نفوس و شفاى امراض قلبيه و نوربخش سير الى الله است. بالجمله، خداى تبارك و تعالى به واسطه سعه رحمتبر بندگان اين كتاب شريف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم ظلمانى و سجن طبيعت رسيده و به كسوت الفاظ و صورت حروف درآمده براى استخلاص مسجونين در اين زندان دنيا و رهايى مغلولين در زنجيرهاى آمال و امانى و رساندن آن را از حضيض نقص و ضعف و حيوانيتبه اوج كمال و قوت انسانيت و از مجاورت شيطان به مرافقت ملكوتيين، بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه لقاء الله كه اعظم مقاصد و مطالب اهل الله است". (11)
و در جايى ديگر در اهتمام به قرائت قرآن و فهم آن مى فرمايند:
"اين دستورات خدايى است. اين پيامها غيبى است كه خداى جهان براى حفظ استقلال كشور و بناى عظمت و سرفرازى به شما ملت قرآن و پيروان خود فرستاده، آنها را بخوانيد و تكرار كنيد و در پيرامون آن دقت نماييد و آنها را بكار بنديد تا استقلال و عظمتشما برگردد و پيروزى و سرافرازى را دوباره در آغوش بگيريد وگرنه راه نيستى و زندگانى سراسر ذلت و خوارى را خواهيد پيمود و طعمه همه جهانان خواهيد شد". (12)
بنابراين امام قائل است كه قرآن براى خواندن و فهميدن نازل شده و سعادت و خوشبختى فرد و جامعه به اين است كه انسانها با قرآن انس بگيرند و انس گرفتن هم تنها خواندن نيست، فكر كردن و فهميدن بخشى از مراحل آن است.
نكته ديگر جهت درك بيشتر سخنان امام در تفاوت لحن و گرايش اين است كه اگر حضرت امام در سالهاى 1318ش (مطابق با 1358ق) كه كتاب سر الصلاة و يا برخى از كتابهاى ديگر چون مصباح الهداية، تفسير سوره حمد تاليف كردهاند، چون در عالم سير باطن بودهاند و مباحث عرفانى را دنبال مىنمودهاند و لذا بيشترين تاكيدات در اين نوشتهها در زمينه قرآن و تفسير مسائل معنوى و سير و سلوكى بوده است و اگر از اصلاح فرد و توجه به جنبههاى اخلاقى و تربيت انسانى و نجات از نفسانيت و رساندن به اوج كمال الهى سخن مىرود و بيشترين تاكيدات ايشان در اين مقولههاستبه اين خاطر است كه ذهن و گرايش ايشان در اين موارد بوده است و نه در مسائل اجتماعى و تحولات و دگرگونى نظام فرهنگى و سياسى.
اما در سالهاى انقلاب (1356ش - 1367) اين لحن دگرگون مى شود و ايشان با حفظ جنبه هاى سابق بر جامعيت قرآن و عنايت به جنبه هاى فردى و اجتماعى مادى و معنوى تاكيد مىورزند. ايشان در جايى مى فرمايند:
"ما يك همچو كتابى داريم كه مصالح شخصى، مصالح اجتماعى، مصالح سياسى، كشوردارى و همه چيزها در آن هست. البته با آن تفسيرهايى كه از اهل تفسير وارد شده است و ما به راى خودمان نمى توانيم قرآن را تاويل كنيم". (13)
و در جايى ديگر باز مى فرمايد:
"بايد بدانيم حكمت آن كه اين كتاب جاويد ابدى كه براى راهنمايى بشر به هر رنگ و مليت و در هر قطب و قطر تا قيامتساعت نازل گرديده است، آن است كه مسائل مهم حياتى را چه در معنويات و چه در نظام ملكى زنده نگه دارد و بفهماند كه مسائل كتاب براى يك عصر و يك ناحيه نيست و گمان نشود قصه ابراهيم و موسى و محمد - عليهم و على آل هم السلام - مخصوص به زمان خاصى است". (14)
اين روند در سخنرانيها و پيامهاى اخير ايشان كاملا ديده مىشود. اينكه قرآن هم به ماديات و معنويات توجه دارد و انسان را به تمام ابعاد تربيت كرده و ماديات و معنويات انسان را در كنار هم در نظر گرفته و به اين جهت اشاره دارد كه قرآن همه احتياجات بشر را تامين مىكند. در عين حال كه فقيه تربيت مى كند، حكيم درست مى كند. اگر فيلسوف درست مى كند، شمشيرزن هم درست مىكند. (15) اما در نگاه مقايسهاى باز تاكيد بر مسائل اخلاقى و معنوى و اهتمام به جنبههاى تربيتى و هدايتى قرآن است، به همين دليل قرآن عامل مهم تحول معنوى و عرفانى معرفى مىگردد:
"تحول معنوى و تحول عرفانى كه به واسطه قرآن پيدا شده است، فوق همه مسائل است. هركس از يك بعد به قرآن نگاه كرده است. بعضى بعد ظاهرش را [بعضى] بعد مسائل اجتماعى را [و بعضى] بعد مسائل سياسى را [و بالاخره برخى] بعد مسائل فلسفى و مسائل عرفانى، لكن آن بعد حقيقى كه بين عاشق و معشوق است، آن سرى كه بين خدا و پيغمبر اكرم است آن يك مطلبى نيست كه ماها بتوانيم بفهميم چيست". (16)
نكته ديگر برخورد امام در باب حجيت ظواهر قرآن است. نگرش امام در بحث اصول فقه نسبتبه ديدگاه كسانى است كه مىگويند ظواهر قرآن تنها براى كسانى كه قصد افهام آن را كردهاند و مخاطب به خطاب آن بودهاند، حجت است، در نتيجه براى ديگران قابل تمسك و استدلال نيست. مرحوم امام (ره) به مناسبت اثبات حجيت ظواهر نصوص دين چون قرآن و سنت، به نقد اين ديدگاه مىپردازد.
گرچه اين ديدگاه را بطور عمده اخبارين و محدثينى مطرح كردهاند و كسانى چون آيتالله خويى (ره) (از معاصرين) در تفسيرالبيان به طور گسترده مورد نقد قرار دادهاند، (17) اما حضرت امام اين شبهه را از قول محقق قومى نقل مىكند و پس از نقدى در خور مىنويسد:
"بناى عقلا بر عمل بر ظواهر كلام است، مگر اينكه بناى گوينده بر رمز و حذف قرائن باشد و نخواهد به ديگران آن را بفهماند، وگرنه كلام قابل تمسك براى همه است و نمىتوان روشى كه تمام عقلا در استفاده از كلام دارند را محدود به گروهى خاص كرد. وانگهى نظريه اختصاصى بودن قرآن منوط بهانگيزه و رعايت مصلحتى است، مانند اينكه كسى نامهاى را به دوستخود مىنويسد و در آن از مطالبى سخن مىگويد كه محرمانه و سرى است و احتمال مىدهد در دست دشمن بيافتد و اسرار فاش گردد، لذا بصورت رمزى و با حذف قرائن مىنويسد. در اين صورت ظاهر كلام براى ديگران قابل استناد نيست اما در مورد قرآن چنين احتمالى داده نمىشود وانگيزه اختصاصى بودن پيام مطرح نيست تا قرآن در خطاب به گروهى خاص باشد". (18)
پس مى بينيم كه مبناى تفسيرى امام در اصول غير اختصاصى بودن سخن خداوند و قابل استناد بودن آن است و رسما مقوله قرآن از اين بحث كه به صورت رمز و سر القا شده باشد و مردم نتوانند استفاده كنند خارج مىگردد. در همين قسمت، بخشى ديگر از مباحث امام در دفاع از قرآن و ضرورت مراجعه و استفاده از متن كتاب الهى نقد ديدگاه اخبارين در باب حجيت ظواهر كتاب است. اين نقد شامل چند بخش مى گردد:
2- ادعاى اجمال آيات قرآن به خاطر احتمال برخى از مخصصات و مقيداتى كه ممكن استبه دست ما نرسيده باشد.
حضرت امام به بيانى بسيار فشرده به اين شبهات پاسخ مىدهد و از صيانت قرآن دفاع مىكند و مىنويسد: "اگر كسى به تاريخ اسلام مراجعه كند در مىيابد تا چهاندازه مسلمين به قرائت، حفظ و ضبط قرآن عنايت داشتهاند و مىتواند بفهمد كه اين ديدگاه چقدر سخيف و بدور از واقعيات است و آنچه در برخى از روايات در تاييد اين نظريه رسيده برخى از آنها ضعيف و برخى مجهول و برخى ديگر از مضامين آن نامتناسب است و گروهى از روايات آن گرچه صحيح است، اما مضمون آنها هرگز دلالت بر تحريف كتاب ندارد و نكاتى است در باب تاويل قرآن و تطبيق مصاديق بر آيات شريفه. (19)
آنگاه ايشان بر اينكه نكته اشاره مى كند كه اين بحث گسترده است و اگر نبود كه از روال بحث اصول خارج مىشد به گوشه هايى از تاريخ قرآن و آنچه از حوادث جمع قرآن پيش آمده اشاره مىكردم و ثابت مىنمودم كه قرآن مجيد دقيقا همان چيزى است كه هم اكنون بين دو مجلد قرار گرفته و اگر اختلافى وجود دارد اختلافى است كه از ناحيه قاريان آمده و ربطى به مانزل الله و به مانزل روح الامين ندارد.
با اين توضيح روشن مىگردد كه حضرت امام براى تثبيت پايههاى تفسير نيازمند آن است كه اولا صيانت و سلامت قرآن از تحريف را اثبات كند و آنگاه حجيت ظواهر قرآن را كه گروهى مورد ترديد قرار دادهاند به اثبات رساند.
در مرحله بعد بحث ايشان درباره اعجاز قرآن قابل توجه است، زيرا ايشان در پىاثبات اتقان احكام شريعت و ترتيب كامل اين كتاب آسمانى است البته با اين مقدمه كه از سوى خداوند نازل شده و كسى نمىتواند مانندش را بياورد و روشن است كه اين بحث رابطه تنگاتنگى با غير اختصاصى بودن زبان قرآن دارد:
"قرآن كريم خود در چند جا معجزه بودن خود را به تمام بشر در تمام دورهها اعلان كرده است و عجز جميع بشر را بلكه تمام جن و انس را از آوردن به مثل خود ابلاغ كرده. امروز ملت اسلام همين نشانه خدا را در دست دارند و به تمام عائله بشرى از روى كمال اطمينان اعلان مىكنند كه اين نشانه پيغمبرى نور پاك محمدى است، هركس از دنياى پر آشوب علم و دانش مثل او را آورد ما تسليم او مىشويم." (20)
و در جاى ديگر به ابعاد مختلف اعجاز قرآن اشاره و بر اين نكته تاكيد مىكند كه قرآن شريف داراى ابعاد مختلف است و به قدرى جام لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى ماند و اين اعجاز بزرگ اين صحيفه نورانى آسمانى است و نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايتبلاغت دارد كه در آن دعوت و اخبار از مغيبات و احكام احكام و اتقان تنظيم عائله و امثال آن اشاره گرديده است و اگر دانشمندان صدر اسلام به فصاحت و بلاغت
قرآن اهميت داده اند نه از اين باب است كه اعجاز قرآن تنها در بلاغت و فصاحت است، بلكه به اين جهت است كه آنان به فصاحت و بلاغت توجه داشتند وگرنه جهات مهمترى در قرآن وجود دارد كه جهت اعجازش بالاتر و پايه ادراكش عالىتر است. (21)
با اين مقدمه به سراغ بحث اصلى مىرويم ببينيم ايشان آيا تفسير را چه مىدانند و در اين راستا درك حقايق و كشف مطالب قرآن را ممكن مىدانند و اگر قرآن قابل فهم و ظواهر آن حجت و جامع لطايف و حقايق است، پس توجيه آن سخنان كه مىگفت قرآن سر است، تفسير حقيقى و درك مربوط به پيامبر (ص) استبه چه معناست؟
تفسير قرآن در اصطلاح علمى است كه درباره چگونگى نطق به الفاظ قرآن و مدلولات و احكام فردى و تركيبى و معانى كه از آن الفاظ احتمال مىرود سخن مىگويد. (22) و مهمترين نكته در باب تفسير عبارت از نقش اين علم در پردهبردارى از مدلول لفظ و بيان معانى است، در نتيجه بيان معناى ظاهرى لفظ كه از ظاهر كلام به ذهن مىرسد تفسير خوانده نمىشود. تفسير يكبار در قرآن كريم آمده و آن هم به معناى بيان و شرح آمده است: "ولا ياتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيرا" (23) زيرا در پاسخ مشركان مكه كه همواره پيامبر را مورد شماتت قرار مىدادند و در نبوت و رسالتحضرت تشكيك مىكردند، قرآن پاسخ مىدهد: براى تو نياورديم از مثلها مگر آنكه حقيقت را روشن كند و نشان دهد كه تو به حق آمدهاى و آنها بهترين بيان هستند.
اما فرق است ميان استعمال كلمه در معناى لغوى و آنچه در دانش تفسير مورد نظر است و لذا مى گويند: تفسير علمى است كه از احوال قرآن از نظر دلالتبر مرادش متناسب با درك و فهم بشر بحث مىكند. (24) مرحوم امام از اينكه تفسير چنين نقشى ايفا مىكند و به سراغ شرح مقاصد كتاب مىرود ترديد ندارد، چنانكه اگر براى تفسير بخواهند به جهات نحو و صرف، فصاحت و بلاغت قرآن و ابعاد ادبى قرآن بپردازند و كاوش كنند مخالفت ندارند زيرا در جايى مىنويسند:
"به طور كلى معناى تفسير كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و نظر مهم به آن، بيان منظور صاحب كتاب باشد". (25)
و در جايى ديگر نوشتهاند:
"تفسير قرآن يك مسالهاى نيست كه امثال ما بتوانند از عهده آن برآيند، بلكه علماى طراز اول هم كه در تاريخ اسلام چه از عامه و چه از خاصه در اين باب كتابهاى زياد نوشتهاند - البته مساعى آنها مشكور است - لكن هر كدام روى آن تخصص و فنى كه داشته يك پردهاى از پردههاى قرآن كريم را تفسير كردهاند". (26)
اما روشن است كه امام اين نوع تفسير را كافى براى قرآن نمىدانند، و تنها دلمشغول كردن و پرداختن و سرگرم شدن به مسائل ادبى و اين قبيل مسائل مىدانند و لذا مفسر را كسى مىدانند كه اضافه بر شرح الفاظ به راهنمايى طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيتبپردازد. مىگويند: بايد مفسر مقصود از تنزيل اين كتاب را به ما بفهماند و هدف از فرستادن انبيا و بيان كلمات را نشان دهد:
"اين كتاب شريف كه به شهادت خداى تعالى كتاب هدايت و تعليم است و نور طريق سلوك انسانيت استبايد مفسر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آيه از آيات آن، جهت اهتداى به عالم غيب و حيث راهنمايى به طرق سعادت و سلوك طريق معرفت و انسانيت را به متعلم بفهماند. مفسر وقتى مقصد از نزول را بما فهماند، مفسر است، نه سبب نزول به آن طور كه در تفاسير وارد است. در همين قصه آدم و حوا و قضاياى آنها با ابليس از اول خلقت آنها تا ورود آنها در ارض كه حق تعالى مكرر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معايب نفس و اخلاق ابليسى و كمالات آن و معارف آدمى آشنا مىكند و ما از آن غافل هستيم. بالجمله، كتاب خدا، كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است، كتاب تفسير نيز بايد كتاب عرفانى اخلاقى و مبين جهات عرفانى و اخلاقى و ديگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسرى كه از اين جهت غفلت كرده يا صرف نظر نموده يا اهميت به آن نداده از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده است". (27)
البته ايشان پس از توضيحات بيشتر در اين باب و اينكه چرا مفسرين از هدف اصلى تفسير غفلت ورزيدهاند مىنويسند:
"بالجمله مقصود ما از اين بيان نه انتقاد در اطراف تفاسير است چه كه هريك از مفسرين زحمتهاى فراوان كشيده و رنجهاى بىپايان برده تا كتابى شريف فراهم آورده، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از اين كتاب شريف را كه تنها كتاب سلوك الى الله و يكتا كتاب تهذيب نفوس و آداب و سنن الهيه است... بايد به روى مردم مفتوح نمود". (28)
و در جاى ديگر در همين راستا فرمودهاند: يك طائفه از علماى تفسير قرآن كه استفادت از قرآن را منحصر به ضبط و جمع اختلاف قراءات و معانى لغات و تصاريف كلمات و محسنات لفظيه و معنويه و وجوه اعجاز قرآن و معانى عرفيه و اختلاف ناس در آن مىدانند و از دعوات قرآن و جهات روحيه و معارف الهيه آن به كلى غافلند." (29)
بنابراين، تلقى حضرت امام در تفسير همان چيزى است كه اهل اصطلاح دارند، تنها هدف و مقصود از تفسير و جهتگيرى در شرح معانى را به جز روش معمول مفسران مىدانند. ايشان قائل است پردهبردارى از معانى قرآن بايد در جهت معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال باشد و دستورات عرفانى و اخلاقى و بيان كيفيت ربط مخلوق به خالق و بيان هجرت از دار الغرور به دارالسرور و الخلود باشد (30) ، و ديگر سخن از نفهميدن و يا راه و روش بخصوصى براى دريافت معانى وحى نيست و يا بحثى در انحصار فهم به گروه معينى نيست.
اما ببينيم در آن طرف سخنان امام، آيا دلالتبر انحصار و اختصاصى بودن فهم و زبان قرآن دارد و آيا مطالبى كه ايشان در لابلاى تاليفات خود بيان كرده به اين معناست كه درك حقايق و كشف مطالب قرآن ناممكن است. گفتيم در برخى از بيانات مرحوم امام كلماتى آمده كه نشان مىدهد ايشان قائل استحقيقت قرآن براى احدى حاصل نمىگردد، نه به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه. (31) اگر چنين چيزى باشد، ديگر تفسير معنا ندارد و تمام آن سخنان و رهنمود دادن به مفسران بىمعنا خواهد بود و اصولا به سراغ فهم و تدبر قرآن رفتن جايز نخواهد بود، چون بنابراين تلقى اين درك و فهم جز براى خلص از اولياء الله ممكن نيست، اوليايى كه به حسب الذار معنويه و حقايق الهيه با روحانيت ذات پيامبر مشترك و به واسطه تبعيت تامه فانى در آن حضرت شدند كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقى كنند و حقيقت قرآن به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلى كند به قلوب آنها منعكس شود. (32)
در برخى از كلمات حضرت امام كه بارها تكرار شده دليلى آمده كه اتفاقا يكى از ادله اخباريون بر عدم حجيت ظواهر كتاب است. (33) اين دليل روايت مشهورى است از امام باقر (ع) كه مىفرمايد: "انمايعرف القرآن من خوطب به". (34)
طبق اين روايت مرحوم امام توضيح مىدهد فهم قرآن مخصوص پيامبر است و اگر ديگران مىدانند ذرهاى از آن بلكه خيالاتى است كه از قرآن مىكنند و اطلاعاتى است كه از بيرون درباره قرآن دارند وگرنه اين پيامبر است كه مىداند، اين آيات كى و چگونه نازل شده (35) و حقيقت آن چيست و اين كتاب آسمانى الهى كه صورت عينى و كتبى جميع اسماء و صفات و آيات و بينات است و از مقامات غيبى آن آمده دست انسانها از فهم حقيقت آن كوتاه است و جز وجود اقدس "من خوطب به" از اسرار آن آگاه نيست. (36)
خوب اگر ظاهر اين سخن بدون در نظر گرفتن سخنان ديگر امام باشد، همان ظاهر استدلال اخباريون در عدم حجيت ظواهر كتاب مىشود و بحث جدى كلامى هرمنوتيك مطرح مىگردد كه آيا فهم نصوص دينى قواعد مخصوصى به جز قواعد محاوره و سخن عقلا دارد و آيا زبان قرآن زبان رمز و كنايه ميان خدا و مخاطب مخصوصش يعنى رسول الله (ص) است؟ يا سخنان امام به خوبى توضيح داده نشده و منظور ايشان مساله ديگرى است كه بعدا توضيح خواهيم داد و زبان دين و زبان نصوص دينى همچون قرآن زبان عرف جامعه و ابزار فهم آن ابزار فهم كلمات جامعه است و همان روشهايى كه در دلالت كلام در سخنان عقلاست در سخنان رئيس العقلا هم جارى است و در اين زمينه خداوند و فرستادگانش قواعد و ابزار مخصوصى براى تفهيم و تفاهم برنگزيدهاند.
روشن است كسانى كه مىگويند براى تفسير و تاويل قرآن راهى جز طريق بيان رسول خدا نيست و يا مىگويند براى ما قرآن قابل درك نيست، در حقيقت معتقدند، منطق فهم متون دينى اختصاصى است و تابع قواعد عام كلام نيست. و اين فرق دارد با كسى كه مىگويد اين كلام دقيق و ظريف است نيازمند مقدمات و معلومات است. كسى كه مىگويد قابل درك نيست در حقيقت ظواهر قرآن را حجت نمىداند و تفسير مفسران را به جز با نقل روايات رسيده از پيامبر و اهل بيت جايز نمىداند و هر سخنى در حول و حوش كلام وحى را تفسير به راى مىداند. (37)
آيا واقعا امام خمينى چنين چيزى قائل هستند و آنچه از ايشان نقل شده در اين راستاستيا كلام ايشان به معنا و مفهوم ديگرى است؟
در مقدمه اين نوشته بحث مستوفايى درباره ديدگاه امام درباره حجيت ظواهر قرآن و نقد ديدگاه اخباريون كرديم و ديديم كه چگونه امام در پى نقد ادله آنان و اثبات حجيت ظواهر قرآن و مختص نبودن سخن خداوند است و تمام تلاش ايشان اين بود كه ثابت كنند كه همه كسانى كه ادبيات عرب را مىدانند و بفنون مربوط به تفسير آگاه است مىتوانند از كلام قرآن استفاده كنند و استنباط احكام نمايند و در اين زمينه قرينه و علائم بخصوصى در كلام نيامده كه ديگران از آن باخبر نباشند و نتوانند به فهم مراد دسترسى پيدا كنند.
از اين گذشته قرآن را كتاب هدايت مسلمين و براى عموم طبقات مردم مىدانند، حال چگونه مىتواند پيام اختصاصى باشد. ايشان در جايى مىگويند:
"قرآن كريم اشارات بسيار لطيفى دارد، لكن چون براى عموم مردم وارد شده است، يك صورتى گفته شده است كه هم خواص از آن ادراك كنند، هم عموم از آن ادراك كنند. قرآن كريم مركز همه عرفانهاست. مبدا همه معرفتهاست، لكن فهمش مشكل است." (38)
يا در جايى ديگر در تاكيد بر اين نكته كه قرآن مال همه طبقات است و اختصاصى به طبقه خاصى ندارد و فراخور همگان نازل شده مى فرمايند:
"قرآن مثل انسان مىماند كه يك موجود است كه همه چيز دارد، منتهى مثل يك انسان بالفعل مىماند. قرآن يك سفرهاى است كه خدا پهن كرده براى همه بشر، يك سفره پهنى است، هركه بهاندازه اشتهايش از آن مىتواند استفاده كند. اگر مريض نباشد كه بىاشتها باشد... از قرآن استفاده مى كند". (39)
يا در جايى ديگر در تاكيد بر اين نكته كه هم عامى مىتواند از قرآن استفاده كند هم فيلسوف و عارف، مىفرمايند: "اين كتاب و اين سفره گسترده در شرق و غرب و از زمان وحى تا قيامت كتابى است كه تمامى بشر عامى، عالم، فيلسوف، عارف، فقيه، همه از او استفاده مىكنند، يعنى كتابى است كه در عين حال كه نازل شده از مرحله غيب به مرحله شهود و گسترده شده است پيش ما جمعيتى كه در عالم طبيعت هستيم، در عين حالى كه متنزل شده است از آن مقام و رسيده استبه جايى كه ما بتوانيم از او استفاده بكنيم، در عين حال مسائلى در او هست كه همه مردم عامى و عارف و عالم و غير عالم از او استفاده مىكند." (40)
بنابراين مشكل بودن و دقيق نمودن حرفى است و غير قابل ادراك بودن سخن ديگرى است. از سوى ديگر بخشى از سخنان امام كه پيش از اين به گوشههايى اشاره شد در باب اهميت قرائت و ضرورت تدبر و فهم قرآن بود، كه اگر زبان قرآن اختصاصى باشد، معنا ندارد در آن تدبر تشويق شود (41) ، به نمونهاى از اين سخنان توجه شود:
"و ديگر از آداب مهمه قرائت قرآن تفكر است و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند و چون مقصد قرآن چنانچه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد، هدايتبه سبل سلامت است و اخراج از هم مراتب ظلمات استبه عالم نور و هدايتبه طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه مراتب سلامت را ... به دست آورد." (42)
اگر امام معتقد استبه اينكه قرآن قابل استفاده براى عموم نيست معنا ندارد بگويد از ادب قرآن تدبر است و تدبر هم براى جستجوى مقصد و مقصود است. پس آن سخنان امام در باب غير قابل دسترس بودن معانى حقيقى قرآن را چگونه تفسير كنيم، اينكه ايشان مىگويد قرآن سر است، سر سر استبه چه معنايى حمل كنيم؟
بنظر مىرسد كه امام با حفظ اين اصل كه قرآن غير اختصاصى است و فهم قرآن مربوط به يك گروه و عده نيست، معتقد است همانطورى كه قرآن ظاهرى دارد و باطنى و باطن آن بطنها. (43) اما افراد بهاندازه علم و معرفت و استعدادهاى خود از اين خزينه لايتناهاى عرفان الهى و بحر مواج كشف محمدى (ص) بهره بر مىدارند و به ديگران مىرسانند، مثلا فلاسفه با بررسى رموزى كه خاص اين كتاب الهى است و با اشارات از آن مسائل عميق گذشته براهين فلسفه الهى را كشف و حل كرده در دسترس اهلش قرار مىدهند، و وارستگان صاحب آداب قلبى و مراقبات باطنى رشحه و جرحهاى از آنچه قلب عوالم دريافت فرموده براى تشنگان اين كوثر به هديه مىآورند. (44) اما جايى و مرحلهاى هم وجود دارد كه ديگر علوم رسميه و معارف قلبيه و مكاشفه غيبيه هم كارساز نيست و ذات نبى ختمى مرتبت را لازم دارد تا در محفل انس قاب قوسين به آن حقايق دسترسى پيدا كند (45) و اين منافاتى با قابل فهم بودن و حجيت ظواهر و استفاده همگان از لطايف قرآن ندارد و لذا ايشان تصريح مىكنند:
"قرآن يك نعمتى است كه همه ازش استفاده مىكنند، اما استفادهاى كه پيغمبر اكرم مىكرده است از قرآن غير استفادهاى است كه ديگران مىكردهاند: "انما يعرف القرآن من خوطب به" (46) ديگران نمىدانند ماها يك ذرهاى يك چيزى يك خيالاتى پيش خودمان داريم، آن كه قرآن برش نازل شده مى داند چيست، چه جور نازل شده، كيفيت نزول چيست؟ چه مقصد در اين نزول است و محتواى آن چيست و غايت اين كار چيست، او مىداند، آنهايى هم كه به تعليم او تربيتشدهاند، آنها هم براى خاطر تربيت او مىدانند. هنر انبيا اين بوده است كه مسائل را، مسائل دقيق عرفانى را با يك لفظى مىگفتند كه هر كسى يك جورى ازش خودش مىفهميده، ولى واقعش مال آنهايى است كه بالاتر از اين افقشان است و اين هنر در قرآن از همه جا بالاتر است". (47)
از اين گفته كاملا استفاده مىشود منظور ايشان از حديث: انما يعرف القرآن، اختصاصى بودن فهم قرآن و منطق خاص داشتن نيست و فرق است ميان اينكه بگويم زبان قرآن زبان اختصاصى است و تنها گروهى خاص از آن مىفهمند و ظواهر قرآن براى ديگران حجت نيستبا اينكه بگوييم درك صحيح قرآن داراى مراتب و نيازمند شرايط و مقدمات است، مانند اينكه كسى كه مىخواهد كتاب ادبى را بخوبى درك كند، بايد اطلاع درستى از مفاهيم تخيلى و شعرى و ذوقيات ادبى داشته باشد، كسى كه مىخواهد كتب عرفانى را درك كند بايد اصطلاحات عرفا را بداند، كسى كه مىخواهد براهين فلسفى را بفهمد بايد منطق خوانده باشد و با شكل قضايا آشنا باشد، در مورد قرآن نيز اين مطلب صادق است كه براى درك درست از آن نيازمند مقدماتى است.
بدين جهت اين نكته مورد پذيرش همه قرآن پژوهان است كه علم تفسير و درك صحيح و كامل قرآن نيازمند آگاهى به قواعد تفسير است. حتى برخى از آنان رعايت قواعد را رعايت ادب تفسير دانستهاند (48) و گفتهاند همانطور كه انجام هر كارى در زندگى مبتنى بر روشى و رعايت اسلوب و قواعد خاصى است، در تفسير هم ادب فنى اقتضا مىكند كه مفسر به قواعد و مقدمات تفسير توجه كند، مثلا سيوطى (م911ه) در كتاب التجير فى علم التفسير (49) و در الاتقان فى علوم القرآن (50) از ادب تفسير سخن مىگويد و از آن مهمتر كه حضرت امام بارها به آن اشاره مىكند مساله آراستگى به فضائل و تخلق به اخلاق الهى براى دريافتحقايق و تاثير در قلب است. از اين عنوان در علوم قرآن به ادب نفسى و علم موهبتياد شده و دانشمندان بسيارى چون راغب اصفهانى، زركشى و صغير (51) در ضرورت آن در علم تفسير تاكيد كردهاند، خود حضرت امام به اين مساله اهميتبسيار دادهاند و بارها اين مساله را يادآور شدهاند به عنوان نمونه در جايى فرمودهاند:
"مادامى كه انسان در حجاب خود هست نمىتواند اين قرآن را كه نور است و به حسب فرمايش خود قرآن نور است، نور را كسانى كه در حجاب هستند پشتحجابهاى زياد هستند، نمىتوانند ادراك كنند، گمان مىكنند كه مىتوانند، لكن نمىتوانند، تا انسان از حجاب بسيار ظلمانى خود خارج نشود، تا گرفتار هواهاى نفسانى است، تا گرفتار خودبينىهاست، تا گرفتار چيزهايى است كه در باطن نفس خود ايجاد كرده است... لياقت پيدا نمىكند انسان كه اين نور الهى در قلب او منعكس بشود. كسانى كه بخواهند قرآن را بفهمند و محتواى قرآن را، نه صورت نازل كوچكش را، محتواى قرآن را بفهمد و طورى باشد كه هرچه قرائت كنند بالا بروند و هرچه قرائت كنند به مبدا نور و مبدا اعلى نزديك شوند، اين نمىشود، الا اينكه اين حجابها برداشته بشود." (52)
اما اين سخن ارتباطى با نظريه اختصاصى بودن فهم متون دينى ندارد، حتى اين كلام بيانگر محدوديت فهم و تفسير براى كافران ندارد تا چه رسد به مسلمان غير مهذبى كه حجابهاى بسيار بر دل آنان آويخته شده باشد. زيرا مساله آراستگى و تخلق مربوط به مقدمات فهم و موثر در قواعد زبان نيست. بخشى از آيات قرآن در خطاب به مشركان و اهل كتاب و افراد منافق و معاند است. و لذا آنها در برابر اين دسته از آيات عكس العمل نشان مىدادند و گاه متنبه مىشدند و ايمان مىآوردند و يا در فهم برخى كلمات چند و چون مىكردند يا آنچنان در دل آنها تاثير مىگذاشت كه مىگفتند اين كلام سحر است. (53) خوب اگر اين فهم و ادراك اختصاصى باشد نبايد آنها مورد خطاب قرار گيرند و نتوانند بفهمند و در چند و چون معناى آن سخن بگويند، با اينكه چنين نبود و نيست و مساله فهم و تفسير اختصاصى نيستبه همين دليل علامه طباطبايى روايات تفسيرى كه از پيامبر و اهل بيت در معانى آيات رسيده را جنبه ارشادى و تعليمى مىداند و منظور از بيان آنها را توضيح مطالبى مىداند كه اگر انسانها دقت كنند و به جنبههاى مختلف كلام عنايت ورزند به آن مىرسند و آن توضيحات بگونهاى نيست كه بدون وجود آنها درك معانى آيات ممكن نباشد و اگر تدبر و دقت نشود قابل فهم نباشد. (54) حضرت امام هم نيز نقش خودسازى و وارستگى در تفسير را براى انعكاس نور در قلب و لياقت پيدا كردن براى عمل و محجوب نشدن از فيوضات ربانى مىداند و نه فهم و درك تفسير و از اين كلمات به هيچوجه اختصاصى بودن فهم قرآن براى گروه خاصى استفاده نمىشود. و اگر ايشان در صدر همين سخنان تعبير به ادراك كرده و گفتهاند نمىتوانند ادراك كنند، با توجه به سخنان ديگر امام به معناى تصديق و اشباع شدن و درك كامل و يقين حاصل است. مساله ديگرى كه نبايد از نظر دور داشت، اينكه امام معارف قرآن را در دو بخش تقسيم مىكند، برخى آياتى كه مربوط به احكام ظاهريه و مربوط به نصايح است كه همه مىفهمند و آنهايى كه معانى بلندى دارد و نيازمند اتصال معنوى و تحول عرفانى است، در اين صورت متعمقين و كسانى كه در اتصال به نور و معنويت نبى هستند مىفهمند و فهم آنها ديگر فهم عبارات و كلمات ظاهرى نيست، معانى غيبى و تاويلات و بطون معانى است كه از آن تعبير به حقيقت قرآن شده و لذا ايشان در جايى ديگر درباره گروه دوم مىگويند:
"در حقيقت قرآن به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلى كند به قلوب آنها منعكس شود بدون تنزل به منازل و تطور به اطوار ... و از كتاب وحى الهى كسى كه تحمل اين قرآن را مىتواند كند وجود شريف ولى الله مطلق على بن ابى طالب عليه السلام است و سايرين نتوانند اخذ اين حقيقت كنند مگر با تنزل از مقام غيب به موطن شهادت و تطور به اطوار ملكية و تكسى به كسوة الفاظ و حروف دنياويه". (55)
اما جالبتر از همه اينها اينكه حضرت امام در تحليلى مساله نرسيدن و نيافتن حقيقت قرآن را به پيش از نزول قرآن و تنزل يافتن معانى و در مقام واحديت مىداند و معتقد است استفاده از الفاظ بشرى پس از نزول قرآن مساله فهم را ساده كرده است و در آن صورت قرآن كتاب همگان شده است. دقت در اين بخش از سخنان امام شبهه اختصاصى بودن فهم را بكلى برطرف مىكند و روشن مىنمايد كه منظور از نفهميدن و درنيافتن حقيقت قرآن براى سطحى از مردم حتى عارفين و مكاشفين مربوط به الفاظ و ارتباط سمعى و بصرى كلام نيست، بلكه در جايگاه و موقعيت ديگرى است و از اين سخن نمىتوان استفاده كرد تفسير قرآن منطق ويژهاى براى فهم كلام دارد:
"فهم عظمت هر چيز به فهم حقيقت آن است و حقيقت قرآن شريف الهى قبل از تنزل به منازل خلقيه و تطور به اطوار فعليه از شئوون ذاتيه و حقايق عليه در حضرت واحديت است و آن حقيقت كلام نفسى است كه مقارعه ذاتيه در حضرات اسمائيه است و اين حقيقتبراى احدى حاصل نشود به علوم رسميه و نه به معارف قلبيه و نه به مكاشفه غيبيه مگر به مكاشفه تامه الهيه براى ذات مبارك نبى ختمى - صلى الله عليه و آله - در محفل انس "قاب قوسين" ، بلكه در خلوتگاه سر مقام"اوادنى" (56) و دست آمال عائله بشريه از آن كوتاه است مگر خلص از اولياء الله كه به حسب انوار معنويه و حقايق الهيه با روحانيت آن ذات مقدس مشترك و به واسطه تبعيت تامه فانى در آن حضرت شدند، كه علوم كاشفه را بالوارثه از آن حضرت تلقى كنند، و حقيقت قرآن به همان نورانيت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلى كند به قلوب آنها منعكس شود، بدون تنزل به منازل و تطور به اطوار". (57)
بنابراين، سخن از تفسير و فهم معانى نيست، سخن از دريافتحقايق باطنى مربوط به قبل از تنزل به منازل خلقيه است و اين چيزى نيست كه نه مردم به آن مكلف باشند و نه قرآن در سخن گفتن خود در احكام و معارف از مردم عادى طلب كرده باشد.
بدين روى در يك جمعبندى از سخنان حضرت امام بايد قائل شد كه ايشان همانطورى كه در بحثحجيت ظواهر قرآن مطرح كردند، فهم قرآن از منطق خاصى تبعيت نمىكند و تفسير قرآن همواره بر مبناى نظام عمومى سخن گفتن عقلا مبتنى است و نه بر اساس منطقى ويژه. البته اين كتاب با اينكه با زبان مردم نازل شده و قرآن به آن تصريح كرده است: "و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه" (58) اما مردم هم بايد قواعد و شرايط سخن را رعايت كنند و از اصول منظم تفسير پيروى نمايند. اما روشن است كسانى كه بخواهند قرآن در جان و دل آنها اثر بگذارد و قرائت آنها تبديل به نورى گردد و به تعبير روايات (59) (كه در سخنان امام هم اشاره شده بود) بالا رود، بايد حجابهاى نفسانى را كنار بگذارند و خودبينى نداشته باشند وگرنه در پشت پرده انانيت و شهوت آنان محجوب خواهد شد.
همچنين قرآن افزون بر ظاهر كلمات و داشتن معانى آشكار داراى بطون و تاويلات است و فهم آن داراى درجات كه برخى از آنها براى عارفان به حق وصالش ميسور و برخى اتصال با مبدا نور و قرار گرفتن در مقام غيب لازم دارد، اما اين مقام ارتباطى به تفسير و درك ظاهر كلام ندارد و مربوط به حقيقت و بطون معانى است.
والسلام
1. تفسير در لغتبه معناى كشف و پرده بردارى آمده است. اگر گفته مىشود: اسفرت المراة عن وجهها، يعنى زن نقاب از رخ بركشيد يعنى كشف عن وجهها النقاب. لغويين عمدتا تفسير را به معناى كشف، روشن ساختن، پرده بردارى كردن معانى شكل دانستهاند. نك، لسان العرب، ماده فيشر، جوهرى، صحاج اللغة، ماده سفر، مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج9/86.
2. هرمنوتيك در آغاز اصطلاحى براى دانش تفسير كتاب مقدس بود و مهمترين بحث آن كوشش براى يافتن ضابطههايى براى فهم كلام و مواجهه با متون مقدس بود. (نك عزيز فهيم، علم التفسير/9- 11) اما رفته رفته اين عنوان جنبه كلى پيدا كرد و به كليه بحثهاى فهم متون و شبهات اصولى و كلامى و روانشناختى و جامعه شناختى مربوط به فهم متون اطلاق گرديد. نك: ريختهگران، محمدرضا، هرمنوتيك اصول و مبانى علم تفسير/50، رساله دكترى، دانشگاه تهران.
3. امام خمينى، آداب الصلوة/31.
4. سخنرانى امام در تاريخ 1/10/62، صحيفه نور، ج18/191.
5. صحيفه نور، ج19/171- 172، تاريخ 30/3/64، سخنان امام در جمع مسئولان كشور.
6. تفسير سوره حمد/165، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ اول، 1375.
7. بررسىانديشههاى تفسيرى امام و روش تفسيرى امام بحث مستقلى مىطلبد كه اميد است در فرصتهاى آينده به آن پرداخته شود.
8. در اين باره كه الفاظ و معانى قرآن همگى وحى است ميان قرآن پژوهان اتفاق نظر وجود دارد.
9. مجلسى، بحارالانوار، ج89/19، چاپ بيروت، موسسة الوفاء.
10. صدوق، امالى (ره) به نقل از مجلسى، بحارالانوار، ج89/107 به نقل از اميرمومنان.
11. آداب الصلوة/184.
12. كشف الاسرار/234.
13. صحيفه نور، ج18/275.
14. همان، ج20/21.
15. همان، ج5/16و168، تاريخ 16/12/57 و8/3/58.
16. همان، ج18/191، تاريخ 1/1/62.
17. نك: البيان/263، چاپ بيروت، دارالزهراء، الطبعة الخامسة.
18. سبحانى، جعفر، تهذيب الاصول، ج2/95، تقريرات درس اصول و مرحوم امام، قم، انتشارات اسلامى.
19. همان/96.
20. كشف الاسرار/47.
21. آداب الصلوة/263- 264.
22. ابوحياناندلسى، بحرالمحيط، ج1/13.
23. سوره فرقان، آيه 33.
24. سيوطى، الاتقان، ج4/194، قم انتشارات رضى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم.
25. آداب الصلوة/193.
26. تفسير سوره حمد/93.
27. آداب الصلوة/194.
28. همان
29. همان/171.
30. آداب الصلوة/194.
31. همان/31.
32. همان/181.
33. خويى، البيان/267.
34. روضه كافى/312.
35. بيانات امام در جمع مسئولين كشور، صحيفه نور، ج19/211، تاريخ 5/6/64.
36. همان مدرك، ج20/20، تاريخ 16/5/65، پيام امام به زائران بيت الله الحرام.
37. از آغاز پيدايش دانش تفسير دو ديدگاه متمايز اما جنجالى مطرح بوده است. گروهى تفسير را تنها در سايه ماثورات روا مىداشتند و هر نوع استنباط و اجتهاد از كلام وحى را تفسير به راى مىدانستند، اين گروه ظهور ديدگاهشان در تفاسير اثرى است. در برابر كسان ديگر بوده و هستند كه ضمن استفاده از ماثورات و اهتمام به بيان پيامبر به عنوان شارح كلمات وحى، استنباط از كلام وحى را مستقلا جايز و محدوديت استفاده را به ماثورات بر خلاف سيره پيامبر و اهل بيت مىدانستند. در اين باره نك: ذهبى، التفسير و المفسرون، ج1/57 و 255 و تفسير الميزان، ج3/85.
38. صحيفه نور، ج19/251، تاريخ 9/9/64.
39. تفسير سوره حمد/173.
40. بيانات امام در جمع اقشار مردم تبريز، صحيفه نور، ج14/251، تاريخ11/3/60.
41. آيات بسيارى دلالتبر تحريض مومنين بر تدبر در آيات دارد از آن جمله سوره نساء/82، توبه 64 و 118.
42. آداب الصلوة/208.
43. اين كلام برگرفته از رواياتى است كه در منابع روايى شيعه و سنى نقل شده به اين مضمون كه : ان للقرآن ظهرا و بطن و ما انزل الله آية الاوله ظهر و بطن. كلينى، اصول كافى، ج1/374 و طبرى، تفسير جامع البيان، ج1/50، متقى هندى، كنز العمال، ج1/550، حديث 2461.
44. صحيفه نور، ج20/20.
45. آداب الصلوة/31.
46. كلينى، روضه كافى/312.
47. صحيفه نور، ج19/211، تاريخ 5/6/64.
48. صغير محمد حسين، مبادى العامة للتفسير/44.
49. التجير فى علم التفسير، نوع 90/323، طائف، مكتبة المعارف.
50. الاتقان، ج4/215.
51. نك: راغب اصفهانى، مقدمه جامع التفسير [التفاسير] /95، سيوطى، التجير/329، الاتقان، ج4/215، زركشى، البرهان، ج2/290 (تحقيق
مرعشى، دارالمعرفة بيروت) و صغير، مبادى العامة/44.
52. صحيفه نور، ج14/253، تاريخ 11/3/60، سخنرانى در جمع گروهى از مردم تبريز.
53. نمونه اين تاثير در داستان وليد بن مغيره آمده و قرآن داستان آن را بازگو مىكند: انه فكر و قدر، فقتل كيف قدر ... ثم ادبر و استكبر، فقال ان هذا الاسحر يوثر (مدثر/25) .
54. الميزان، ج3/85، چاپ بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات.
55. آداب الصلوة/181.
56. اشاره به آيه 9 سوره نجم است كه عرفا در سير نبى آن را توصيف و ترسيم كردهاند. در اين زمينه نك: امام خمينى، مصباح الهداية الى الخلافة والولاية همراه با ترجمه سيد احمد فهرى/204- 212، همچنين حق بر سوى، تفسير روح البيان، ج9/219.
57. آداب الصلوة/31.
58. سوره ابراهيم/4.
59. در اصول كافى، ج2/603، رواياتى با اين مضمون رسيده است: اقر وارقه، فكلما قر آية صعه درجة ... قرآن بخوان و بالابر پس هر آيهاى كه مىخواند پلهاى بالا مىرود.